به وب سایت چشمه قلیجان خوش امدید

به وب سایت چشمه قلیجان خوش امدید خوایا به نده ی توم به تو ئه نازم /داخوازیه کانم له تو ئه خوازم

به وب سایت چشمه قلیجان خوش امدید

به وب سایت چشمه قلیجان خوش امدید خوایا به نده ی توم به تو ئه نازم /داخوازیه کانم له تو ئه خوازم

روش تعامل با نیازمندان

روش تعامل با نیازمنداناخلاق برخی از مردم تجاری است؛ زیرا در نظرشان فقط ثروتمنداناند کـه سـخنان و
نکتههای ظریف را میدانند و مردم به هنگام شنیدن آن شاد مـیشـوند و اشـتباهاتشـان
کوچک است و مردم از آن چشم میپوشند.
اما فقرا و تهیدستان به هنگام بیان سخنان نغز و نکتههای ظریف، سنگین، بـیمـزهانـد.
مردم هنگام شنیدن سخنان آنان، آنها را به باد تمسخر میگیرند و اشتباهاتشان را بزرگ
میپندارند، و به هنگام سخنان این قشر، تحمل را از دست داده و فریاد میزنند.
اما رسول خدا
بر غنی و فقیر بـه طـور یکسـان مهربـان بـود. انـس مـیگویـد:
شخصی بیاباننشین به نام زاهر بن حرام بـود کـه بسـا اوقـات وقتـی از بیابـان مـیآمـد،

چیزهایی از قبیل پنیر و روغن برای رسول خدا هدیه میآورد 

   هرگاه میخواست نزد اهلش برگردد، رسول خدا چیزی از قبیل خرمـای خشـک و

غیره برایش مهیا میکرد. رسول خدا او را دوسـت مـیداشـت و مـیگفـت: »زاهـر از
دوستان بیابان ماست و ما از دوسـتان شهرنشـین او هسـتیم« و زاهـر شخصـی بدقیافـه و
زشت چهره بود.
روزی از بیابان بیرون آمد و به خانهی رسول خدا
آمد و او را نیافت برخی از کـالا
و وسایل به همراه داشت، آنها را به بازار برد وقتی رسول خدا
از وی آگاهی یافت به
دنبال او به بازار رفت، زاهر را در حالی یافت که مشغول فروش اسباب و کالاهایش بـود
و عرق از جبینش میچکید و لباسهایش همان لباسهای بیابان با شـکل و بـوی بیابـانی
بودند. در این هنگام رسول خدا
از پشت او را بغل نمود به طوری که زاهر او را ندیـد
و نمیدانست که چه کسی او را در بغل گرفته است، زاهر آشفته شد و گفت: رهایم کـن.
تو کیستی؟ رسول خدا
خاموش شد و چیزی نگفت! زاهـر مـیکوشـید تـا خـود را از
دست رسول خدا
برهاند و به پشت سر خودش نگاه میکرد. وقتی رسـول خـدا را
دید، آرام گشت و آشفتگیاش برطرف گردید و وقتی آنحضرت
را شناخت شروع بـه
روش تعامل با نیازمندان 43مالیدن پشتش به سینه آنحضرت نمود. رسول خدا نیز از باب شـوخی صـدا مـیزد: »چـه
کسی خریدار برده است؟ چه کسی برده میخرد؟« زاهر به وضع خودش نگـاه کـرد دیـد
یک انسان نادار، فقیر، شکستهحال و بیرنگ و روست. گفت: به خدا سـوگند! ای رسـول
خدا
تو در معاملهات مغبون و زیانبار میشوی.
رسول خدا
گفت: اما تو در نزد خداوند بـیارزش نیسـتی، بلکـه تـو نـزد خداونـد
باارزش و قیمتی هستی.
پس جای شگفتی نیست که دلهای نیازمندان به آنحضرت
پیوسته و معلق باشـد و
با این اخلاق، مالک قلبهایشان باشد.
بسیاری از فقرا از ثروتمندان به خاطر بخل در مال و طعام، ایراد نمـیگیرنـد، بلکـه از
این جهت ناراحت هستند که آنان در لطف و محبت و حسن معاشرت بخل میورزند. تو
چهقدر به روی یک نیازمند تبسم و لبخند زدهای و با او به دیده ارزش و احترام نگریسـته
و رفتار کردهای و در نتیجه او در تاریکی شب دسـت بـه دعـا بـرآورده و بـه وسـیله آن
رحمتها را از آسمان برایت جلب نموده است، چهقدر فراوانند انسانهای پراکنـدهمـو و
غبارآلود و ژندهپوشی که بر دروازههای شهر افتادهاند و به آنها توجه نمیشود، ولی اگـر
همین افراد به خداوند در باره کاری که هنـوز انجـام نشـده سـوگند یـاد کننـد، خداونـد
قسمشان را راست نموده و مطابق قسم آنان عمل مـیکنـد و نـزد او مسـتجاب الـدعوات
هستند. پس با این ضعیفان همواره خندهرو باش.
اشاره...»بیتردید لبخند تو به روی فقرا و نیازمندان، درجات تو را در نزد خداوند بالا میبرد.  
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد